مفتون شدن. (یادداشت بخط مؤلف). فریفته شدن. سخت پای بند گشتن: بر خواب و خورد فتنه شدستند خرس وار تا چند گه چون او بخورند و فرومرند. ناصرخسرو. فتنه فروکشتن از او دلپذیر فتنه شدن نیز بر او ناگزیر. نظامی. ابتدای توبه او آن بود که بر کنیزکی فتنه شد چنانکه قرار نداشت.... (تذکرهالاولیاء عطار). رجوع به فتنه شود
مفتون شدن. (یادداشت بخط مؤلف). فریفته شدن. سخت پای بند گشتن: بر خواب و خورد فتنه شدستند خرس وار تا چند گه چون او بخورند و فرومرند. ناصرخسرو. فتنه فروکشتن از او دلپذیر فتنه شدن نیز بر او ناگزیر. نظامی. ابتدای توبه او آن بود که بر کنیزکی فتنه شد چنانکه قرار نداشت.... (تذکرهالاولیاء عطار). رجوع به فتنه شود
در اصطلاح بعضی بمعنی قبول کردن و راضی شدن است، مانند تن دردادن به خلاف تن زدن که از کاری تفره (طفره) زدن است و خاموش شدن. (انجمن آرا) (آنندراج). قبول کردن و راضی شدن. (ناظم الاطباء)
در اصطلاح بعضی بمعنی قبول کردن و راضی شدن است، مانند تن دردادن به خلاف تن زدن که از کاری تفره (طفره) زدن است و خاموش شدن. (انجمن آرا) (آنندراج). قبول کردن و راضی شدن. (ناظم الاطباء)
پیر شدن، فرسوده شدن و کارکرده شدن. (ناظم الاطباء). بلاء. بلی ̍. اخلیلاق. اندراس. رثاثت. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم به آن پیراهن است که از دنیا بیرون برده است آن کهنه نشود. (قصص الانبیاء ص 209). رثوثه، کهنه شدن رسن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). درس، کهنه شدن جامه. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رجوع به کهنه شود
پیر شدن، فرسوده شدن و کارکرده شدن. (ناظم الاطباء). بِلاء. بِلی ̍. اخلیلاق. اندراس. رَثاثَت. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم به آن پیراهن است که از دنیا بیرون برده است آن کهنه نشود. (قصص الانبیاء ص 209). رثوثه، کهنه شدن رسن و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). دَرس، کهنه شدن جامه. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رجوع به کهنه شود
شکافته شدن. پاره شدن. ترکیدن. ترک برداشتن. چاک شدن. ویران شدن یا پیدا آمدن شکاف و رخنه: نباید که آزاد یابد تنش شود آن زمان رخنه پیراهنش. فردوسی. از سنگ منجنیق... حصار رخنه شد و لشکر ازچهار جانب روی به رخنه آورد. (تاریخ بیهقی). دیوار بزرگ بیفتاد... و حصار رخنه شد و غوریان آنجا برجوشیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 251). بلورین جام را ماند دل من که چون شد رخنه نپذیرد مداوا. خاقانی. - کاسۀ رخنه شده، کاسۀ ترکیده. (یادداشت مؤلف). ، خلل رسیدن. نقص و تباهی یافتن: و به روشنایی او (یعنی ماه) رخنه شود وکاهش پدید آید. (التفهیم)
شکافته شدن. پاره شدن. ترکیدن. ترک برداشتن. چاک شدن. ویران شدن یا پیدا آمدن شکاف و رخنه: نباید که آزاد یابد تنش شود آن زمان رخنه پیراهنش. فردوسی. از سنگ منجنیق... حصار رخنه شد و لشکر ازچهار جانب روی به رخنه آورد. (تاریخ بیهقی). دیوار بزرگ بیفتاد... و حصار رخنه شد و غوریان آنجا برجوشیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 251). بلورین جام را ماند دل من که چون شد رخنه نپذیرد مداوا. خاقانی. - کاسۀ رخنه شده، کاسۀ ترکیده. (یادداشت مؤلف). ، خلل رسیدن. نقص و تباهی یافتن: و به روشنایی او (یعنی ماه) رخنه شود وکاهش پدید آید. (التفهیم)
چفتیدن. خمیده شدن. کوژ شدن. منحنی شدن. خم شدن پشت یا قامت: که من چفته شدم جانا و چون چوگان فروخفتم گرم بدرود خواهی کرد بهتر رو که من رفتم. دقیقی (از فرهنگ اسدی). چون موی شدم لاغر و چون زر شده ام زرد چون چنگ شدم چفته و چون زیر شدم زار. فرخی. شد تیره همچو موی تو روی چوماه تو شد چفته همچو زلف تو سرو روان تو. سنائی. زرد شده ناچشیده شربت عشق چفته شده ناکشیده فرقت یار. رشید وطواط. رجوع به چفته و چفته کردن و چفتیدن شود
چفتیدن. خمیده شدن. کوژ شدن. منحنی شدن. خم شدن پشت یا قامت: که من چفته شدم جانا و چون چوگان فروخفتم گرم بدرود خواهی کرد بهتر رو که من رفتم. دقیقی (از فرهنگ اسدی). چون موی شدم لاغر و چون زر شده ام زرد چون چنگ شدم چفته و چون زیر شدم زار. فرخی. شد تیره همچو موی تو روی چوماه تو شد چفته همچو زلف تو سرو روان تو. سنائی. زرد شده ناچشیده شربت عشق چفته شده ناکشیده فرقت یار. رشید وطواط. رجوع به چفته و چفته کردن و چفتیدن شود
معروف شدن. شهرت یافتن به صفتی: که نراژدها شد بچنگش زبون شده ست او فسانه به روم اندرون. فردوسی. الحق چه فسانه شد غم من از شر فسانه گوی شروان. خاقانی. شدم فسانه بسرگشتگی وابروی دوست کشید در خم چوگان خویش چون گویم. حافظ. ، کهنه شدن. دیرینه گشتن: پارش امسال فسانه ست به پیش ما هم فسانه شود امسالش چون پارش. ناصرخسرو
معروف شدن. شهرت یافتن به صفتی: که نراژدها شد بچنگش زبون شده ست او فسانه به روم اندرون. فردوسی. الحق چه فسانه شد غم من از شر فسانه گوی شروان. خاقانی. شدم فسانه بسرگشتگی وابروی دوست کشید در خم چوگان خویش چون گویم. حافظ. ، کهنه شدن. دیرینه گشتن: پارش امسال فسانه ست به پیش ما هم فسانه شود امسالش چون پارش. ناصرخسرو
رفتن. نابود شدن: فانی نشود هرچه کآن بقا یافت زیرا که بقا علت فنا نیست. ناصرخسرو. ، (اصطلاح صوفیه) ترک دنیا و از خود گذشتن و سپردن طریقت حق است به امید بقای ابدی یا بقای باﷲ. رجوع به فانی و فنا شود
رفتن. نابود شدن: فانی نشود هرچه کآن بقا یافت زیرا که بقا علت فنا نیست. ناصرخسرو. ، (اصطلاح صوفیه) ترک دنیا و از خود گذشتن و سپردن طریقت حق است به امید بقای ابدی یا بقای باﷲ. رجوع به فانی و فنا شود
آنکه باعث خفتن فتنه و برقراری آرامش گردد. آنکه فتنه را فرونشاند: خشمت اندر سوز خصم و نهیت اندر شر خلق ف تنه آتش کش است و آتش فتنه نشان. فرخی. شاد باش ای مطاع فتنه نشان ای ز امن تو خفته فتنه، ستان. ابوالفرج رونی. ’فتنه’ بنشست و برگشاد زبان گفت، ای شهریار فتنه نشان. نظامی. رجوع به فتنه شود
آنکه باعث خفتن فتنه و برقراری آرامش گردد. آنکه فتنه را فرونشاند: خشمت اندر سوز خصم و نهیت اندر شر خلق ف تنه آتش کش است و آتش فتنه نشان. فرخی. شاد باش ای مطاع فتنه نشان ای ز امن تو خفته فتنه، ستان. ابوالفرج رونی. ’فتنه’ بنشست و برگشاد زبان گفت، ای شهریار فتنه نشان. نظامی. رجوع به فتنه شود
بستوه شدن. بجان آمدن. بتنگ آمدن. عاجز شدن. ناتوان شدن: همی رفت گشتاسب تا پیش کوه یکی نعره زد کاژدها شد ستوه. فردوسی. هم اندر زمان تندبادی ز کوه بر آمد که شد نامور زآن ستوه. فردوسی. ولی رسمی میکردند تا رعیت بستوه شد و بفریاد آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438). و هر دو لشکر ستوه شدند پس صلح کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی). الیاس ستوه شد و بر ایشان دعا کرد و پنهان شد. (مجمل التواریخ). چو زنگی شد از جنگ خسرو ستوه بدو گفت خورشید شد سوی کوه. نظامی. پای مسکین پیاده چند رود کز تحمل ستوه شد بختی. سعدی
بستوه شدن. بجان آمدن. بتنگ آمدن. عاجز شدن. ناتوان شدن: همی رفت گشتاسب تا پیش کوه یکی نعره زد کاژدها شد ستوه. فردوسی. هم اندر زمان تندبادی ز کوه بر آمد که شد نامور زآن ستوه. فردوسی. ولی رسمی میکردند تا رعیت بستوه شد و بفریاد آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 438). و هر دو لشکر ستوه شدند پس صلح کردند. (فارسنامۀ ابن البلخی). الیاس ستوه شد و بر ایشان دعا کرد و پنهان شد. (مجمل التواریخ). چو زنگی شد از جنگ خسرو ستوه بدو گفت خورشید شد سوی کوه. نظامی. پای مسکین پیاده چند رود کز تحمل ستوه شد بُختی. سعدی
عطشان شدن. خواهان نوشیدن شدن: چون تشنه شوم به رشتۀ جان آبی ز جگر کشید خواهم. خاقانی. ، سخت خواهان و آرزومند شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مستمع چون تشنه و جوینده شد واعظ ار مرده بود گوینده شد. مولوی
عطشان شدن. خواهان نوشیدن شدن: چون تشنه شوم به رشتۀ جان آبی ز جگر کشید خواهم. خاقانی. ، سخت خواهان و آرزومند شدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) : مستمع چون تشنه و جوینده شد واعظ ار مرده بود گوینده شد. مولوی